گریه سوزناک
دیشب همگی رفتیه بودیم خونه عمه رضیه. قرار بود ما بچه ها بعد از ظهر بریم تپه کاج، اما صبح متوجه شدیم که حسین و پریسا نمیان. ساعت ٤و٥ بود که در حال انجام بازی فکری ( کوریدور ) بودیم، بزرگان تصمیم گرفتن ما رو بیرون ببرن، داشتن بین ٢تا مکان رای گیری می کردن که تو گفتی : مگه نمیخوایم بریم تپه کاج؟ گفتم نه، بعد کلی اصرار کردی که حالا که نمیریم، منو ببرید لونا پارک . هرچی گفتیم اون پارک دوره گوش نکردی. دلت گرفته بود که قولت دادیم ولی نشده، لونا پارک هم که نشد ناگهان زدی زیر گریه. دیگه تا ١ ساعت همینطور داشتی گریه می کردی ، مگه آروم میشدی؟ انواع و اقسام تربیت ها روت امتحان شد، عمه زری میگفت: ما از گریه ات ناراحت میشیم گریه نکن. مامانت برات توضیح میداد و میخواست بغلت کنه ، نذاشتی. دایی میگفت اگر میخوای گریه کتی برو تو اتاق. غزال میخواست آرومت کنه، میگفتی نمیخوام. خلاصه که من گفتم: نهال دلش گرفته بذارین گریه کنه آروم شه. ولی خدایی بد گریه می کردی، دل همه مون داشت کباب میشد. قربونت اشک های درشتت برم، خدا کنه هیچوقت گریون نبینمت. ان شاالله همیشه بخندی.